ابجی ام ماه سمین
اتفاق خیلی خیلی قشنگ که تو سال 95 افتاد به دنیا امدن یه نی نی خوشگل یه ابجی تپلی برای یاسمین زهرای ما بود.
هفتم دی ماه 95 یه فرشته کوچولو به جمع سه نفره ما اضافه شد و یاسمین که در ماههای اخر بارداری مامانی ارتباط خودش رو با نی نی جدید شزوع کرده بود با ورود ماه سمین قشنگمون به خونه کلی ذوق میکرد.
ماه سمین در بیمارستان
یه شبی که مامانی تو بیمارستان بود.دلش یه ذره شده بود برا یکی یه دونه.خیلی دوست داشتم که زودتر برگردم خونه اونم با یه ابجی خوشگل برا یاسی.نمیدونستم چه عکس العملی داره.
با ورود ما به حیاط خونه در یک روز زیبای بارانی .صحنه هایی که هیچ وقت از یادم نمیره همه منتظر ماه سمین قشنگ بودن.همه چشم به راهه ما .
و من چشمم به دنبال دختر قشنگم میگشت که دلم یه ذره شده براش.از شیشه خیس ماشین دیدم که دخترم چتر به دست از خوشحالی بالا و پایین میپره.
الهی فدات بشم قشنگم.چقدررر دلم تنگ شده بود.الانم که مینویسم بعد از سه ماه و بیست ودو دو روز اشکم در اومده.
اون روزها برای اینکه مامانی و ماه سمین استراحت بکنمیم کمتر دخترم رو میدیدم بیشتر با بقیه بود.ومن دلتنگ عزیزم .به بابایی میگم که چقدر یاسمین از من دور شده.دلم براش تنگه...
رابطه یاسمین با ابجی کوچولو خوب بود .کمتر نشانه ای از حسادتهای بچگانه دیدم.
فقط بعضی وقتها که داره شیر میخوره میاد و فشارش میده .یا یه بار دیدم با یه مداد زد به سرش.
اما همان طور که قول داده بود تو کارهای ابجی کمک میکنه.مای بیبی میاره.لباس میاره.حتی اون اوایل که نی نی رو با افتابه لگن میشستیم اصرار که من بیارم و من اب بریزم
خلاصه ماجراهایی دارم من با این دو تا ورورجک.