سیسمونی
و یاسمین خانم بعد از یک شب در بیمارستان بودن به خونه اومد و مامانیش با کمک عمه جونی کارای ترخیص رو انجام داده تا دخملی هر چه زود تر بیاد خونه . و همه منتظر ورود دختر ناز کوچولو بودن و پدر جونی هم گوسفندی هنگام ورودش قربانی کرد .مادر جونی چند ماه قبل از تولد یاسمین زحمت کشیدن و وسایل قشنگی رو برای کوچولوی ما تهیه کردن ممنون مادر جونیش.
مادر جونیش عزیز جون ممنون ممنون .
االانی که این عکسها رو میزارم خانمی خیلی وسایلشو خوب استفاده میکنه فقط این لباساش رنگ رو رفته شدن . حالا که میبینم میگم خوب شد این عکسا رو گرفتم .
بعد از سه روز طبق نظر پزشک متخصص یاسمین زهرا به خاطر داشتن زردی بستری شد. برای مامانیش خیلی سخت بود تحمل کردن نا خوش بودن دختری.شب اول ماه رمضان بود .چقدر سخته دیدن کوچولویی که همه زندگیته موجودی که ماهها باهاش حرف زدی و...حالا دختر مامانی رو گذاشتن تو یه دستگاه .خدای من دخترم دوست نداشت چشای قشنگشو با باند کشی ببندم .خدایا چقدر سخت گذشت. چقدر اشک ریختم وکنار دستگاه نشستم و دعا کردم.پرستار بخش میگفت برو مثل بقیه اتاق مادران استراحت کن گریه که کرد صدات میکنم .مگه میتونستم از دخترم چشم بر دارم.الان که دارم مینویسم یاسمین زهرا تو خواب نازه.نمیخوام زیاد برم تو حس اون شبا . خدا رو شکر حالش خوب شد و زود به خونه برگشتیم.
هنوز هم که با بابایی از کنار اون بیمارستان رد میشیم برای همه نی نی های اونجا دعا میکنیم.